۱۳۹۴ شهریور ۱۸, چهارشنبه

نقد افكار اوجالان





 کتاب (از دولت کاهنی سومر ...) نوشته عبدالله اوجالان کتابی است قطور که سعی دارد تاریخ آسمان و زمین را از اول تا به آخر همانند متون مقدس توضیح و تفسیر کند و  همچنین مطالبی درهم و برهم  دارد که قصد دارد مخاطب را عمداً در گنگی و گیجی نگه دارد. نوشتار زیر سعی در بازخوانی این کتاب براساس نقدی تاریخی دارد لازم به ذکر است که نوشتار زیر مربوط به جلد1 از اول تا آخر تمدن عصر فئودالی است زیرا نقد کل کتاب مثنوی هفتاد من خواهد شد.
اوجالان در این کتاب به بررسی خاورمیانه می پردازد اما در این میان دو چیز را فراموش می کند 1- ساختار انسان خدا که به قول ایشان در خاورمیانه پا گرفته است در خود او حلول کرده است. ایشان چنان خود را بزرگ می پندارد که احساس می کند خدا است و خود را هم تراز تراژدی های ملت کرد می انگارد چنانکه در صفحه 9 در پیشگفتار کتاب می نویسد: " تراژدی معاصر ملت کرد که در شخص من به منصه ظهور رسید" این نکته خیلی جالب است که اوجالان تراژدی های معاصر ملت کرد مثل انفال و حلبچه را که نه تنها تراژدی ملت کرد بلکه بدون شک ازتراژدی های بزرگ جهانی بودند را به دست فراموشی می سپارد و خود را هم تراز و بلکه برتر از آنها می داند.
به هرحال عبدالله اوجالان از همه چیز سخن می گوید از تاریخ خاورمیانه با تمام اجزای آن یعنی ایران، عراق، ترکیه، افغانستان تا تاریخ هند و چین و تاریخ اروپا از برده داری گرفته تا فئودالیسم و سرمایه داری سخن می راند و مرتکب اشتباهات فاحشی می شود. جالب اینجاست علاوه بر تاریخ جهان که احساس می کند بر آن مسلط است در فلسفه و دین و هنر و جامعه شناسی و مکاتب سیاسی نیز نظر می دهد.معلوم نیست که اوجالان که در دانشگاه علو م سیاسی خوانده است این همه اطلاعات غلط را از کجا پیدا کرده است. اما آنچه که جالب به نظر می رسد این مطلب است که رهبر پ ک ک این کتاب را نه برای مجامع بین المللی ( هرچند که خود چنین ادعای دارد) بلکه برای امت و نه ملت کرد نوشته است که تحت تاثیر قدرت فرهی او قرار بگیرند. اوجالان با دیدی نظامی که خاص پیشینه زندگی اوست به خواننده امر می کند که حرفش را بدون سند و منبع بپذیرد و اوجالان این ذهنیت امت کرد را خوب شناخته است او در چند جا می گوید که طبق اسناد تاریخی طبق منبع و طبق گفته دانشمندان اما معلم نیست کدامین منبع یا سند؟
هشام شرابی در کتاب "پدر سالاری جدید" به این موضوع می پردازد که خاورمیانه امروز با خاورمیانه قدیم فرقی نکرده است. چنانکه رهبران حزب جای شیوخ و سخنان رهبران مزبور همانند وحی و سیاسی های جدید جای مریدان و ایدئولوژی های جدید جای مذهب را گرفته اند و تنها در این میان عقل انتقادی که پایه و اساس تمدن جدید است شکل نگرفته است.
دومین مسئله در این کتاب تاکید بیش از حد برخود و خاورمیانه به عنوان زادگاه نگارنده  است که ناشی از احساس حقارتی است که در مقابل غرب شکل گرفته است و نه تنها اوجالان بلکه بسیاری از ایرانی ها، عرب ها و ترک ها را نیز در برگرفته است. البته ایرانی ها با باستان گرائی عصر رضاشاهی و ترک ها و عرب ها با اسلام گرائی و اوجالان نیز با سومر گرائی که در زیر پوسته آن کرد ستان البته به رهبری خود- وجود دارد به جبران این احساس حقارت می پردازد.
نکته دیگر در این کتاب این مسئله است که تحلیل های این کتاب بر اساسی استوار شده است که از پایه اشتباهند. اوجالان که تحت تاثیر مارکسیسم، آن هم از نوع ارتدکسی آن است بر این اعتقاد است که در خاورمیانه دوران برده برداری و فئودالیسم وجود داشته است. در صورتی که این نوع تاریخ نگاری یادگار تئوری های کارل مارکس و سیاست های دولت شوروی بود که سعی داشت این نوع فکررا که دنیا از پنج مسیر مشخص شده ای عبور خواهد کرد - که مارکس آن را تعیین نموده بود- به روشنفکران جهان سوم تلقین کند. چنان که تاریخ با تجربه  دوران سرمایه داری با انقلاب روبرو خواهد شد و در نهایت این جوامع به آغوش دولت شوروی خواهند افتاد. چنان که دولت شوروی توانست ذهن نخبگان بی خبر از دنیای جهان سوم و مخصوصاً خاورمیانه را به خود و سیاست های آن کشور جلب کند تا بلکه بتواند با تصرف این کشورها از طریق انقلاب که با تلقین چنین فکری میسر بود. مرزهای روسیه رابه آب های آزاد برساند. در همین زمینه دولت مزبور با سرمایه گذاری در بخش تاریخ نگاری این توهم را در ذهن نخبگان خاورمیانه کاشت که جامعه انها از سه دوره کمون اولیه- برده داری- فئودالیسم گذشته و در نهایت با سرمایه داری و انقلاب روبرو خواهد شد و حکومت کمونیستی به سبک کشور مادر یعنی اتحاد جماهیر شوروی پایه گذاری خواهد شد و جالب اینجاست که لنین مرحله آخر سرمایه داری را حذف کرده و عنوان می نمود که جامعه می تواند بدون عبور از این مرحله وارد دوران سوسیالیستی شود. به هرحال کتاب اوجالان بر اساس همین تئوری بناگذاری شده است که مدتها است آن را به ذباله دان تاریخ سپرده اند.
حال به بعضی از سخنان عجیب و غریبی می پردازیم که رهبر پ ک ک در کتاب خود آن را عنوان می کند
-1صفحه 23 : " نیایش ها و باور های گوناگون سومریان درباره ی قربانی نمودن انسان با ایدئولوژی جامعه برده داری مرتبط است" این در حالی است که هلاکوی مغولی که به قول اوجالان در یک جامعه فئودال زندگی می کرد در هنگام مرگش انسان رابرای آمرزش روحش قربانی نمودند.
-2 صفحه31 "اگر امروزه هم قتل عام انسان ها بدین شیوه و با استفاده از تکنولوژی جدید صورت می گیرد این به واسطه ژنی است که این عملکرد سومریان در حافظه ی جامعه جای گرفته است" این سخن به چه معناست. من که متوجه نشدم یعنی اگر سومریان نبودند امروز ما در بهشت برین به سر می بردیم؟ در ثانی این گفته حرفی علمی است؟ جامعه شناختی است؟ روانشناسی است؟ به کدام حوزه تعلق دارد؟
-3 در صفحه 34 اوجالان مارکس را به سطحی بودن در مورد دین مطرح می کند و عنوان می کند که مارکس در این زمینه ناموفق بوده است در حالی که مارکس در کتاب نقدی بر فلسفه حق هگل نقد مذهب را پیش در امد تمام نقدها می داند
-4 صفحه 62" ادیان چند خدایی در دوره تکامل تمدن عقایدی عقب مانده محسوب می شدند" به عنوان مثال تمدن یونان باستان و روم که دارای چند خدا بودند عقب افتاده بودند. در حالی که فلسفه و اندیشه از یونان شروع شده است اما به زعم اوجالان اینان چون چند خدا داشتند ملتی عقب افتاده بودند.
-5 صفحه 67" طریقت فرسی ها که تحت تاثیر فارس ها بودند" اوجالان در این جا به تحلیل فرقه های یهود در دوران باستان می پردازد و همانگونه که گفته شد عنوان می کند فرسی ها تحت تاثیر فارس ها بوده اند. در حالی که این دو واژه تنها شباهت ظاهری با همدیگر دارند و اوجالان خیال می کند که یکی هستند در حالی که " فریسیان مشتق از پروشیم یعنی جدای طلب، را صدوقیان [فرقه عقل گرای یهود در زمان غلبه رومی ها]چنین می نمامیدند ....این فریسیان ادامه دهندگان راه و رسم حسیدیم یعنی مقدس های دوره مکابیان بودند که از اجرای بسیار دقیق شریعت پشتیبانی می کرند"(قیصر و مسیح ویل دورانت ص631) بنابراین فریسی ها هیچ ارتباطی با فارس ها ندارند
-6صفحه 71" جامعه شناسی محض با غوطه ور شدن در ماوراء الطبیعه به تناقض افتاده" بدون شرح!!!
-7صفحه 90" طرز فکر فلسفی از لحاظ دیالکتیکی در شرایط جامعه برده داری به وجود می آید" ودر صفحه بعد" فلسفه با برهم زدن قوانین و ارزش های سیستم برده داری به قطب مخالف ...تحول پیدا می کند" این در حالی است که افلاطون و ارسطو هردو در دوره یونان سیستم برده داری را قبول داشتند و تغییر پایگاه بردگان در دوره باستان به سرف ها در قرون وسطی هیچ ارتباطی با فلسفه نداشت بلکه معلول علت های دیگری بود که پرداختن به آن در اینجا نمی گنجد.
-8 صفحه 94" ضرورت درک و بررسی بیشتر تفکرات و فلسفه ی زرتشت از سوی فیلسوف آلمانی نیچه خاطر نشان شده است" اوجالان تنها اسم چنین گفت زرتشت اثر نیچه را شنیده است و خیال می کند که این زرتشت همان زرتشت پیامبر ایرانی استدر حالی که این دو هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند.
-9 صفحه 98" از ایدئولوژی سومر دین زرتشتی و بودا بهره گرفته و آنها را به صورت مکاتب فلسفی در آورده و توسعه دادند. طالس و فیثاغورث جزو اولین فیلسوفانی بودند که سال های زیادی از عمر خود را در بین النهرین گذراند ه اند" هرچند که این قسمت از سخنان مثل بقیه کتاب شان منبع ندارد چیز عجیبی را بیان می کند و آن این مسئله است که فلسفه از دین به وجود آمده است در حالی که از دین فلسفه به وجود نمی آید. بلکه این دو قطب مخالف یکدیگر هستند اما اوجالان که خود به این مسئله واقف است می خواهد ایگونه عنوان کند که فلسفه یونان زایده ایدولوژی سومر است که از طریق فیثاغورث به آنجا رفته است.
-10 صفحه 171- "سومین عامل اساسی در شکست نظام برده داری عتیق رشدچشمگیرفلسفه بود" در فوق دلایل غلط بودن این ادعا را عنوان نمودم.
-11 صفحه 239" کلیسا اروپا را برای پذیرش تمدن آماده می ساخت .....مسیحیت ...در روح وحشی اروپا انسانی متمدن آفرید....کلیسا خود دولت بود" متاسفانه نگارنده کتاب با چهارچوب کار علمی نیز آشنا نیست در تحقیق علمی ارزش گذاری معنای ندارد هرچند که نویسنده می خواهد این گونه عنوان کند که اروپایی وحشی، تحت تعالیم مسیح که افکار خود را از سومر گرفته بود متمدن شد و گرنه براساس تمام منابع تاریخی اروپا پیش از مسیحیت نیز متمدن بود و وضعیت قرون وسطی نیز که متاثر از مسیحیت بود نیازی به تعریف ندارد. درثانی کلیسا دولت نبود بلکه نهادی دینی در مقابل دولت بود.
-12 صفحه 241" معاویه ...پسران برمکی را که نماینده نیرومند فرهنگ اقتدار در نزد ایرانیان بودند در دستگاه اقتدار خویش جای داده بود." در واقع معاویه پسران برمکی را وارد دستگاه خلافت نکرد بلکه این واقعه نزدیک به 100 سال بعد یعنی در زمان عباسیان انجام شد.
-13صفحه 240" اگر مسیحیت در آسیا هم همانند اروپا تحت رهبری کلیسای روشنگر نهادینه می شد .....صفحه 254" کلیسا بورونو را زنده زنده در آتش سوزاندو ژان هوس را نیز زنده زنده سوزاندند.آیا این دو مطلب با تناقض ندارند.
-14صفحه 259"سهروردی و اشخاصی مانند او که به دنبال فلسفه و تفکر آزاد بودند پوستشان کنده شد" سهروردی به دنبال فلسفه نبود و پوستش را نیز نکندند بلکه او در زندان ملک ظاهر پسر صلاح الدین ایوبی فوت کرد.
-15صفحه 264"صفویان ایران و در غرب آن عثمانی های آناتولی سیاهی لشکریانی بودند بی ارزش، بی شعور و ترسو" معلوم نیست چرا سپاهیان صفوی و عثمانی بی شعور و ترسو بودند
برای طولانی نشدن مطلب به همین 15 مورد از هزاران مورد اشتباهات فاحش اوجالان اشاره شد که به راستی اگر قرار به نقد همه جانبه این نقد فقط نوع دید اشتباه اوجالان به تاریخ بود- کتاب باشد مثل جامعه شناسی فلسفه اقتصاد و دیگر علوم انسانی براستی چندین جلد به قطر کتاب خود نویسنده می شود. به هرحال این کتاب بدون هیچ غرض ورزی هیچ گونه بار علمی ندارد و می تواند موجب سرگشتگی و گمراهی یک ذهن عادی و حتی آکادمیک شود. این کتاب نشان از یک نوع مریضی روانی دارد که ریشه در حقارت های ما شرقی ها دارد اوجالان می خواهد پیشرفت های غرب را ناشی از تمدنی عنوان کند که هیچ چیز به غیر از یک رویای تهی ازآن به جا نمانده است. اما پذیرفتن این کتاب از طرف توده مردم می تواند خطرناک باشد زیرا کل تئوری این کتاب بر این محور می چرخد که تمام دنیا مدیون تمدن سومر است و کردها نوادگان سومر هستند و اوجالان نیز رهبر کردها است که عاجزانه به زندان افتاده و خود را یک قربانی مثل سقراط اسماعیل و مسیح می داند. اما به نظر می رسد که در زیر پوسته این مسیح مصلوب استالینی خفته باشد.

به عنوان سخن آخر می خواهم این مطلب را ذکر کنم که همه ما شرقی ها در فضائی زندگی می کنیم که گوئی حتما و به ناچار رهبر بزرگی بر ما حکمفرمائی کند و این رهبر نیز باید قدرت فرهی داشته باشد که به قول یکی از طرفداران اوجالان ایشان تا به حال سه هزار جلد کتاب چاپ کرده اند! این نوع دیدگاه روان نژندی احتیاج به تعبیر و تفسیرهای بسیار دارد که سعی کرده ام در دیگر نوشتارها بیشتر به آن بپردازم بنابراین از توضیح آن به دلیل اطناب کلام خودداری می کنم.
منبع
http://azrurmia-turkiye.blogfa.com/post/3896


ريشه‌يابي افكار خشن


طاها آکیول حقوقدان و از تحلیل گران سیاسی ترکیه است که در ۱۹۴۶ متولد شد. خانواده وی اصالتا از مردم “آبخازیا” بودند که به ترکیه مهاجرت کردند. آکیول پیش از کودتای ۱۹۸۰ حزب پان ترکیستی حرکت ملی بود و در نشریات این حزب قلم فرسایی می کرد اما در دهه هشتاد به یک لیبرال محافظه کار تبدیل شد که نظرات سیاسی و فرهنگی اش به جناح های راست نزدیک تر است. وی در حال حاضر از ستون نویسان روزنامه حریت و برنامه سازان تلویزیون cnn turk می باشد.
آن چه در زیر می آید یکی از مقالات و تحلیل های سیاسی او است که در روزنامه حریت منتشر شده. آکیول در این مقاله به چرخش اساسی در اندیشه های عبدالله اوجالان و صرف نظر کردن او از ایده تشکیل دولت خودمختاری یا مستقل کرد اشاره کرده است. این مقاله توسط خبرگزاری کردپرس ترجمه شده است.
اگر جنبشی که اوجالان آن را رهبری کرده و بر اساس بنیادهای استالینیستی حرکت کرده، دست از تفکرات توتالیتری برداشته و مبانی دموکراسی امروز را پذیرا شود، قطعا حل مشکلات چندان دشوار نخواهد بود.
آیا عبدالله اوجالان از پروژه تمامیت خواهانه «خودمختاری دموکراتیک» عقب نشینی کرده و حاضر است درخصوص برخی مواضع استالینستی گذشته اش، از شخص خود انتقاد کند؟
اوجالان در یکی از کتاب های خود به نام «کردستان و مانیفیست انقلاب» اعلام کرده که در دوران تنهایی خود در زندان ایمره آلی، جدال فکری بزرگی را آغاز کرده و خود را به عنوان یک پوزیتویست دگماتیک زیر سوال برده و درباره این نتیجه گیری چنین گفته است:« گذر از اندیشه دولت ملی برای من اهمیت ویژه ای داشت. این اصل پیش تر برای من یک مبنای مهم مارکسیستی لنینیستی استالینیستی و یک عقیده دُگم و استوار بود.»
اوجالان نه تنها از تفکر تلاش برای ایجاد دولت ملی بلکه از ایده و اندیشه خودمختاری دمومکراتیک نیز صرف نظر کرده و این ساختار را نیز در راستای همان عقاید قبلی، دارای بار دگماتیستی می داند. شاید به همین خاطر است که سعدالله ارگین وزیر دادگستری ترکیه در گفتگوی تلویزیونی خود در شبکه CNNturk اعلام کرد:«تفکرات اوجالان همچون گذشته نیست و انعطاف خاصی در مواضع جدید وی مشاهده می شود.»
برای رسیدن به یک راهکار سنجیده و دور از خشونت و خونریزی، لازم است در تفکر سیاسی و نگرش فلسفی خود، از هر گونه ساختار و مدلی که فقط با جنگ و درگیری تاسیس می شود، دوری و پرهیز کنیم. در جهان غرب و بر اساس معیارهای دموکراسی غربی، بسیاری از نتایج و تغییرات، بدون استفاده از خشونت، به دست می آید. باید تلاش کرد هم در اندیشه و هم در رفتار، از مبانی اخلاقی و عملی دموکراسی، پیروی کرد.
اگر امروز در کانادا خبری از جنگ و خونریزی نیست، دلیل آن فروکش شدن اندیشه های ملی گرایی در کِبِک باز نمی گردد. بلکه تنها عامل چنین تغییری در پذیرش قواعد و مبانی کلی و بنیادین دموکراسی است. به طور قطع برای رسیدن به راه حل دموکرایتک و عاری از خشونت، باید به جای آن که خون و خونریزی را مقدس جلوه دهیم، تلاش کنیم نگاه فلسفی و مبانی اندیشه سیاسی خود را ارتقا ببخشیم.
در بسیاری از مقاطع تاریخ، انسان ها تلاش کرده اند تا گره های کور، معضلات پیچیده و تودرتو را با ضربات برق آسای شمشیر و سیلاب خون باز کنند. به جای آن که در برابر مسیر و جریان عادی و طبیعی زندگی قرار گرفته و با رویکردهای منعطف و ملایم به مقابله با معضلات بروند، تلاش کرده اند تا با به کاربستن ابزارهایی همچون خشونت و خون و تحمیل مبانی ایدئولوژیک حرف خود را بر کرسی بنشانند و نمونه های مجنونانه ای از چنین رفتاری را در تاریخ فرانسه دیده ایم. ادموند بروک اندیشمند انگلیسی، در مرور و قرائت تاریخ فرانسه انتقادات تندی از رفتار انقلابیون به عمل آورده که به مرور زمان دیدیم همه این انتقادات، بنیاد منطقی و اساس منصفانه و عادلانه دارد.
در روزگار امروز ما و در این کشور نیز شاهد آن هستیم که پ.ک.ک از ایده تمامیت خواهانه و خشونت محوری به نام «جنگ انقلابی مردمی» سخن یه میان می آورد و با مقدس جلوه دادن چنین مفاهیم و پارادیم هایی، حسرت مبازارت ۱۹۳۰ را در دل کردها زنده کرده و بدون شک پناه بردن به چنین گفتمان های تلخ و سیاهی، نه تنها راه به جایی نمی برد بلکه همه را گرفتار بن بست و بیچارگی می کند.
آیا پ.ک.ک می تواند خود را متحول کند؟

تغییراتی که در افکار و اندیشه های اوجالان به وجود آمده با نیازها و ضرورت های دوران مذاکره و صلح هماهنگ و مرتبط است. اگر جنبشی که اوجالان آن را رهبری کرده و بر اساس بنیادهای استالینیستی حرکت کرده، دست از تفکرات توتالیتری برداشته و مبانی دموکراسی امروز را پذیرا شود، قطعا حل مشکلات چندان دشوار نخواهد بود. چرا که خواسته های حقیقی و مطالبات واقعی و عینی کردها زمانی آشکار خواهد شد که به شکل حُر و آزاد و دور از فشارهای حکومت و تحمیل پ.ک.ک، در یک فضای مناسب و دموکراتیک، عقاید خود را بیان کنند.
اما همچنان که واقعا نمی دانیم فردا چه فکر و اندیشه تازه ای از سوی اوجالان ارائه داده خواهد شد، از این موضوع هم اطلاع نداریم که پ.ک.ک تا چه اندازه توان تحول نظری و عملی داشته و قواعد دموکراسی را به کدام شیوه خواهد پذیرفت. بگذارید در این خصوص بی تعارف و صریح باشیم و اعلام کنیم که متاسفانه درباره این احتمال، نمی توانیم چندان مطمئن و امیدوار باشیم.
پ.ک.ک، همه جنبش سیاسی خط فکری اوجالان از قندیل گرفته تا اروپا و ترکیه و همه شاخه های سیاسی و فرهنگی و غیره را کنترل و هدایت می کند و این موضوع یک قدرت بیمارگونه به سران مسلح این گروه بخشیده است. بعید است این افراد از این احساس قدرت و این موقعیت ویژه عاطفی و روانی عقب نشینی کنند. همه بیانیه ها، رسانه ها، سخنرانی ها، اعلامیه ها، تصمیمات کنگره و جلسات ویژه پ.ک.ک بوی خون می دهد و راهکار اساسی همه آن ایده ها، اتکا به خشونت و درگیری است. اما با این حال، من باز هم اظهارات جدید اوجالان و تحولات فکری او را مهم می دانم. آیا اوجالان به این طرز فکر خود و این ادبیات پایبند می ماند؟ آیا پ.ک.ک توان تخول فکری و دست کشیدن از ادبیات رادیکال و افراطی خود را خواهد داشت؟ آیا پ.ک.ک حرف های اوجالان را خواهد پذیرفت؟ همه این ها سوالاتی است که واقعا در شرایط کنونی نمی توانیم جواب صریح و روشنی به آنها بدهیم اما ای کاش لااقل رهبران حزب صلح و دموکراسی در مجلس ملی ترکیه و در شهرهای کردنشین ترکیه به این حرف ها بها بدهند و از این مفاهیم نوین سخن به میان بیاورند.
همچنان که همه ما دیدیم، در آخرین سخنرانی های سران این حزب در خصوص قتل سه تن از سران پ.ک.ک در پاریس، تا حد زیادی شاهد گونه ای از انعطاف بودیم و همچون روز نخست، مستقیما اتهام این ترورها را به گردن دولت ترکیه نیانداختند. آنان به خوبی به این نتیجه رسیدند که چنین کشتار حرفه ای و بی ایرادی نمی تواند به راحتی با اصطلاخاتی همچون دولت پنهان، گلادیوی سبز و سخنانی از این دست، ماست مالی شود. بدون شک سران حزب صلح و دموکراسی روزنامه های خارجی را می خوانند و مطمئنم حداقل این تیتر روزنامه لوفیگاروی فرانسه را خوانده اند که آشکارا نوشته بود: پلیس فرانسه عقیده دارد که احتمال دست داشتن سرویس اطلاعاتی ترکیه در این ترور، یک ایده مضحک و مسخره است.
من نیز مانند پروفسور مهمت اُزجان با این اندیشه موافقم که باید پ.ک.ک را بر اساس ۳کارکرد و در واقع ۳ نهاد موازی و وابسته به هم کالبدشکافی کرد: نخست؛ نهاد ایدئولوژیک پ.ک.ک و کاریزما یا اعتبار عبدالله اوجالان، که پیروان و هواداران آن کورکورانه از همه منویات و تفکرات آن پیروی می کنند. دوم؛ نهاد اقتصادی پ.ک.ک که در اروپا، خاورمیانه و بسیاری از کشورهای جهان دست به اعمال مافیایی، قاچاق و جمع آوری کمک و باج و خراج می زند. ممکن است اوجالان در این نهاد نیز نفوذ و مقبولیت داشته باشد اما بدون تعارف باید گفت، چنین ساختارهایی دارای قواعد و قوانین ویژه است و من بر این باوم که تروهای پاریس به این بخش از سه جزء اساسی پ.ک.ک مرتبط است. سوم؛ نهاد نیروهای مسلح پ.ک.ک در عراق و سوریه که صدالبته تابع اوجالان است اما به هر حال دارای ماهیت متمایل به درگیری است و در مقطع سیاسی کنونی دیدیم که مراد قاراییلان در مصاحبه با روزنامه پ.ک.ک «اوزگور گوندم» گفت: البته که بخش تعیین کننده، نیروی مسلح ماست.
در همه کشورهای جهان و در جریان درگیری های مشابه(همچون اسپانیا و ایرلند)، در مقاطع سیاسی رو به سازش و مذاکره، جناح سیاسی از بخش نظامی پیشی گرفته و تغییر مسیر سیاسی به عنوان اصلی ترین موضوع مورد بحث قرار گرفته است.
حال باید دید در پ.ک.ک و در برایند کلی و نهایی نیروهای آن، کدام بخش از ۳ نهادی که مورد تحلیل قرار گفتند، به مذاکرات کمک خواهند کردو پ.ک.ک بر اساس کدام مکانیسم، خود را از درادیکالیسم نجات خواهد داد.